بزرگنمايي:
سیاست و بازاریابی-برندینگ در ایران و حتی در جهان غرب مفهومی نویست و در این مفهوم موضوع و شاخه برندینگ شخصی یا به اصطلاح انگلیسی اش پرسونال برندینگ از جذاب ترین مباحث در این سبک است. مدیران و شخصیت های بسیاری هستند که می خواهند از این مبنای تازه کشف شده در جهان بهره برده و فنون آن را دانسته و خود را چه در تجارت و چه در سیاست و فرهنگ چهره کنند. به تبع چهره شدن مزایایی برای هر شخصیت نیز می تواند داشته باشد. برخی افراد این چهره سازی را در مبنای خود و خواستگاه پیشینی خود دارند و برخی این را به مرور به دست می آورند. اینکه برند شخصی یک فرد چگونه و از چه خواستگاه های بر می خیزد و چگونه رشد می یاد و در ذهن ها تصویر درستی از آن ایجاد می شود موضوعی بود که ما را به سراغ دکتر امیر محبیان که دکترای خود را در رشته فلسفه محض اخذ کرده است و سوای از تحصیلات آکادمیک خود سالهاست در حوزه رسانه و سیاست و فرهنگ فعال بوده و تا کنون چندین کتاب در این منتشر کرده است، می کشاند. محبیان در دو کتاب "رسانه و مدیریت برداشت عمومی" و "سینما و مدیریت تصاویر ذهنی" به خوبی بخشی از این موضوع و مفهوم را به شکلی دیگر تشریح کرده و باب درستی برای این موضوع که کمتر در ایران بدان پرداخته یا از آن سخن گفته شده است، قرار داده اند.
گنجی: برندینگ شخصی یا پرسونال برندینگ دنبال چه هدفی است و میخواهد چه نیازی را برطرف کند؟
ابتدا بحث برندینگ عمدتا در حوزه اقتصاد مطرح شد؛بویژه در حوزه بازاریابی به عبارتی مبحث اصلی اینگونه بود که در رقابت سنگینی که بین کالاهای مختلف وجود دارد باید یک کالا برجستگی بیشتری پیدا بکند.
در همین راستا، روشهای متفاوتی که یک کالا جلب توجه بیشتری پیدا کند؛ در بازاریابی مورد توجه قرار گرفت که یکی از آنها بحث برندینگ است.یعنی یکسری شاخصه ها که در ذهن و ضمیر ناخودآگاه مشتری مینشیند تا هنگامی که مشتری با کالای مورد نظر مواجه شد؛ ولو در زمانی که در یک وضعیت برابر با کالای رقیب قرار گرفت ؛ ضمیر ناخودآگاه روی رفتار و خریدش تاثیر بگذارد.
شاید زمانی که بحث «برندینگ» مطرح میشود به یک مفهوم،ممکن است لغت «شهرت» نیز به ذهن بیاید، یعنی تصور شود یک کالا شناخته شده باشد؛اما منظور بیشتر شهرت مثبت است.
به عبارتی برند یک نام آشنا است؛ یعنی وقتی فرد به ذهنش مراجعه میکند این نام آشنا به ذهنش میآید و بر گزینش نهایی اش اثر می گذارد. طبیعتاً سود اقتصادی میتواند داشته باشد بالاخره وقتی در رقابت قرار میگیرد چون منفعت امر کمیابی است، یعنی مشتری بسیار است و منفعت کم، بدین معنا که متقاضی برای اینکه منفعت را به دست بیاورد زیاد است ولی خود منفعت کم است؛ برای همین بر ارزش آن افزوده میشود. از اینرو کسی که میخواهد کالایی را برگزیند طبیعتاً روی رفتارش، روی ذهنیتش اگر بتوان تاثیر گذاشت، میتوان روی تصمیمش تاثیر گذاشت. وقتی روی تصمیم تاثیر میگذاریم منافعی برای کسی که روی این تصمیم تاثیر گذاشته و رفتار را کنترل کرده خواهد داشت.
این برای کالاست، طبیعتاً اینگونه تصور میشود که برندینگ نوعی شعار است و نوعی آرم است، نوعی مشخصه است یا طراحی و لوگو است که باعث انتخاب فرد میشود ولی واقعیت این است که این دقیق نیست. مهمترین مساله ای که در برندینگ مطرح است؛ بحث آگاهی مخاطب است یعنی فرد آگاهی لازم را داشته باشد؛ اما این آگاهی لزوما هر اطلاعی نیست، این اطلاع باید انگیزه بدهد؛ انگیزهای که حتی فرد از وقت و سرمایه خودش هزینه بکند ؛توجه بکند تا کالایی خاص را بخرد، که بهره برساند نه صرفاً بهره بگیرد. در این معامله طبیعتاً آگاهی نقش مهمی دارد؛یعنی آن گونه آگاهی ای که به انگیزه دهی و انگیزه دهی منجر به عمل بینجامد. گاهی اوقات شما ممکن است جلب توجه بکنید ولی جلب توجه آنقدر کوتاه باشد که فرد فقط یک نگاهی بکند و برود باید آنقدر جلب توجه کند که فرد از وقت و سرمایهاش بگذرد که بایستد تا به سخن شما گوش بکند و یا کالای شما را بخرد.اما لزوماً هر جلب توجهی هم مهم نیست ممکن است شما در وسط یک میدان فریاد بکشید افراد به شما نگاه بکنند اما این به معنای این نیست که به حرف شما گوش بدهند، ممکن است صدای شما را بشنوند ولی این به معنای آگاهی نسبت به آن چیزی که شما میگویید؛ نیست.
یک نکته دیگری که در برندینگ مطرح است آنست که بعضاً آن را با «شهرت» اشتباه میگیرند ؛ شهرت لزوماً انگیزه برای هزینه دهی ایجاد نمیکند چون شهرت ممکن است منفی باشدیا ممکن است مثبت باشد. آن چیزی که اهمیت دارد این است که شهرت با محبوبیت همراه باشد، محبوبیت یعنی ایجاد انگیزه مثبت که شما برای آن هزینه کنید هزینه وقت یا هزینه سرمایه.
گنجی: اتفاقی که در بیشتر مواقع می افتد همین یکسان انگاشتن شهرت و محبوبیت است. برای همین دست به هر اقدامی می زنند که دیده شوند و این دیده شدن را به هر قیمتی می طلبند بی آنکه بدانند چه اتفاقی برای آنچه عرضه می کنند رخ می دهد. اکنون سوال اساسی اینجاست که «پرسونال برندینگ» چیست؟
گاهی مواقع افراد در جایگاه آن کالا قرار میگیرند و مخاطب و مشتری برای خودشان گردآوری میکنند. شاید همان بحثی که در مورد کالا و بحث پکیجینگ(بسته بندی) داریم، در بحث کلامی نیز هر فردی که میخواهد خودش را مطرح کند؛ ضمن نمای خوب که از خودش باید عرضه کند؛«واژه پردازی» و کلام خوب هم خیلی اهمیت دارد، لزوما بیان هر حرف خوبی که برای جلب مشتری است، به معنای این نیست که شما بتوانید موافقت کسی را جلب بکنید، مهم این است که آن حرف خوب، خوب گفته شود؛ چون گاهی وقت ها حرف های خوب بد گفته میشود و اثر منفی میگذارد. پرسونال برندینگ به معنای این است که یک فرد خودش را تبدیل به یک فرد محبوب کند که بتواند جاذبه لازم برای یافتن مخاطب لازم را ایجاد کند؛ تا اگرشما حرف بزنید حرف شما را گوش بدهند، خبر از شما منعکس میشود خبر شما را بخوانند و نتیجتاً این میشود که یک فرد در جایگاهی قرار بگیرد که گاهی در اوج خودش یک جایگاه کاریزماتیک پیدا میکند؛ بدین معنا که ما جدا از واقعیتی که داریم یک تصویر کاملاً مثبت از خودمان ایجاد میکنیم که تاثیرگذاری را به حداکثر خودش میرساند.
این هم اثرات خودش را دارد، اگر در اقتصاد منفعت است در پرسونال برندینگ نفوذ اجتماعی است،نفوذ اجتماعی میتواند موقعیت شما را از طبقات اجتماعی بالا ببرد، میتواند تاثیرگذاری شما را بیشتر کند و تاثیر کلام شما را در مخاطب بالاتر ببرد؛ حالا تصور کنید این مساله انتقال پیدا کند در حوزه اجتماعی یا در حوزه سیاسی، به هر صورت ما میدانیم جدا ازاین واقعیت که اعتبارشخصی یک ارزشی دارد ولی اعتبار اجتماعی ارزش بالاتری از آن دارد، اعتبار اجتماعی ارزش بسیار زیادی دارد. هنگامی که دو نفر سخن میگویند تنها یک نفر است که با توجه به اینکه تصویر مثبتی دارد؛ سخن او ارزش بیشتری دارد، چون پیشداوری در موردش نمیکنند، شما وقتی بهترین سخن را هم بگویید ولی پیشداوری منفی در مورد شما وجود داشته باشد، سخن شما قبل از اینکه به ذهن آن فرد برسد باید موانع و پیشداوری ها را پشت سر بگذارد؛تاثیرگذاری بسیار دشوار میشود ولی اگر شما پیشداوری ها را از بین ببرید ویا از سوی دیگر، اصلا پیشداوری مثبت در مورد شما باشد به راحتی سخن شما پذیرفته میشود و برتاثیر شما افزوده میشود.
پس پرسونال برندینگ این است که فرد موقعیت اجتماعی و اثرگذاری اجتماعی خودش را افزایش بدهد، کسانی که چهره هستند و پذیرفته شده هستند؛ اینها ابتدا پذیرش اجتماعی پیدا میکنند، جامعه آنها را میپذیرند و بعد منافع اقتصادی مترتب بر آن بوجود می آید. یک هنرپیشه یا یک فوتبالیست و یک چهرهای که مردم به هر دلیل او را پذیرفته اند؛ یک جایگاه اجتماعی پیدا میکند و هر چه به او منتسب میشود ارزش آن هم بالا میرود، لذا بازرگانان و کسانی که کار اقتصادی می کنند؛ مثلا میگویند آقای مسی شما این کفش، این لباس ما را تبلیغ بکنید؛این تبلیغ ارزش افزوده ایجاد میکنند پس پرسونال برندینگ ارزش افزودۀ اجتماعی ایجاد میکند.
یک نکته دیگری هم که خیلی اهمیت دارد این است که صرف شناخته شدن و واقعیتها و ظرفیتهایی که شما فکر می کنید دارا هستید؛ به معنای این نیست که مردم هم همان موقعیت و برداشتی که شما دارید؛ از شما خواهند داشت. لذا ما دو مساله داریم که خیلی مهم است یکی واقعیت است و دیگری برداشت از واقعیت است. در این معادله برداشت از واقعیت خیلی مهمتر از واقعیت است، همانگونه شما مثلا ممکن است یک جسمی را که از لحاظ جرم سنگین است ، کوچک ببینید ولی زمانی که میخواهید آن را بردارید درمی یابیدکه وزن بیشتری دارد. شما چگونه میخواهید در ذهن مردم وزن بیشتری داشته باشید و اثرگذاری بیشتری داشته باشید؟ ممکن است واقعیت با برداشتی که از یک چیز دارید یکی نباشد، مثالی میزنم، شما دیدید وقتی مردم عنکبوت یا حشرات موذی را میخواهند با ضربه بکشند؛ با شدتی بیشتر از آنچه برای کشتن آن حشره نیاز است؛ به او ضربه میزنند، یک عنکبوت زشت روی دیوار را با شدت زیادی میکشند ؛ به او چنان ضربه میزنند که او نابود و له میشود چون در ذهن او، وحشت از عنکبوت بزرگتر از خود عنکبوت است، وحشت شما از عنکبوت در ذهنتان شاید از وحشت از یک کوسه بزرگتر باشد.
این تصویرذهنی به شکل مثبتش میتواند به شکل محبوبیت ایجاد شود، شما ممکن است وقتی با یک چهره معروف مواجه شوید ببینید خیلی تفاوتی با باقی افراد ندارد، تنها تفاوتش این است که یک تصویرمثبت و یک حالت کاریزماتیک از او در اذهان ایجاد شده است واین تصویر باعث میشود نفوذ بیشتری ایجاد کند.
گنجی: چه فرقی است بین انسانی که تصویر مثبت از او است و یک انسانی که از تصویر مثبت از او نیست؟ چگونه این ایجاد میشود؟
بخشی از این تصویر ممکن است که برخاسته از شخصیت خود فرد باشدبه عبارتی یک شخص خصلتی دارد که میتواند بر دیگران تاثیر بگذارد؛ این از کودکی ممکن است شکل بگیرد و حتی ممکن است ژنتیک باشد. وقتی یک کودکی وارد مهدکودک میشود دو تا رویکرد وجود دارد، بعضی ها میگویند چه کسی یار من و بعضی ها میگویند من یار چه کسی؟ این دو تا رویکرد است که ممکن است مبتنی بر ژنتیک در افراد باشد، بعضی امور هم وجود دارد که اکتسابی و آموزشی است.یکی از نکات مهم، این است که بخش مهمی از بحث برندینگ، آموزشی است؛ یعنی میشود آن را تعلیم داد، این اهمیت بسیار زیادی دارد که ما می توانیم آن را به دیگران بیاموزیم که چگونه برند شخصی خودشان را ایجاد بکنند.
بنابراین نکته ای که وجود دارد این است که پرسونال برندینگ برای شخص در عرصه سیاست، اجتماع، اقتصاد و هر جای دیگری، ارزش افزوده و اعتبار ایجاد میکند و اعتبار هم میتواند منافع اقتصادی و منافع اجتماعی برای شخص ایجاد کند.
رستمی: آقای دکتر شما به بحث برداشت اشاره کردید. هر فردی یک هویتی را برای خودش دارد و این هویت هم بخشی از آن اکتسابی است و بخشی نه همراه او است، سبک زندگی که هر کس برای خودش انتخاب میکند شروع میکند به تقویت کردن این هویت؛ این هویت اهمیت در ساحت اجتماعی یا آن برداشت اهمیت دارد؟ و نکته دوم خود فرد چه میزان نقش و اثرگذاری در شیوه برداشت و چگونگی برداشت دیگران از خودش میتواند داشته باشد و کمک کند به برداشتهایی که از او صورت میگیرد نزدیک باشد به آن هویتی که از خودش میشناسد و او را دنبال میکند که تقویت بکند؟ و همینطور از چه ابزارهایی و براساس چه مهارت هایی میتواند این را دو به همدیگر نزدیک کند و تقویت بکند و برداشت مطلوب خودش را در جامعه داشته باشد؟
سوال بسیار مهمی است من یک مقدار در مباحث شناخت شناسی عقب میروم ؛ ببینید ما میگوییم واقعیت، برداشت، هویت . هویت یک تعریف برای خود ما دارد، یک تعریف برای دیگران دارد، یعنی من وقتی میخواهم تصویر خودم را بشناسم خودم از خودم یک برداشت دارم، دیگران هم از من یک برداشتی دارند ؛ کدام درست تر است؟ من فکر میکنم واقعیت آن چیزی است که من دارم برداشت میکنم؛ ولی بواقع واقعیت برای من ،چیزی بیشتر از یک برداشت نیست.
در حوزه «شناخت شناسی»یک بحثی را مطرح میکنند میگویند «nomen»داریم ویک «phenomenon» ، یک ذات داریم و یک پدیدار، واقعیت این است که به ذات دسترسی نداریم؛ ما به آن واقعیت دسترسی نداریم و تمام چیزی که در اختیار ماست ؛ برداشت هاست، حالا برداشت من است یا برداشت دیگری. حالا صحبت بر سر این است:
- برداشتی که من از خودم دارم برداشت مفیدی و مطلوبی برای من است، آیا احساس رضایت خاطر ایجاد میکند؟
- آیا برداشتی که دیگران از من دارند این رضایت خاطر را در من ایجاد میکند یا خیر؟ اگر بین آن چیزی که از «خودم»برداشت دارم و آن چیزی که خودم از «خود مطلوبم» برداشت دارم فاصله وجود دارد، در روانشناسی تحت عنوان بحث«اعتماد بنفس» مطرح میشود. اگر من احساس کنم میان این فردی که هستم با آن شخصیتی که باید باشم؛ خیلی فاصله دارد، اعتماد به نفس من کاهش پیدا میکند مثلا فرض میکنم از باید از نظر ظاهر خیلی خوب باشم ولی الان نیستم لذا اعتماد به نفس من کاهش پیدا میکند.
اعتماد به نفس درکجا به وجود میآید؟ در میان برداشت خودم از خودم و برداشت خودم از خود مطلوبم. فاصله ای که بین آن دو به وجود میآید؛ اعتماد به نفس من را کاهش میدهد. معمولا به شما میگویند شما باید اعتماد به نفستان را بالا ببرید؛ یعنی آن شخصیتی را که هستید؛ بپذیرید و آن خود بالفعل را با انگیزه دهی نزدیک کنید به خود مطلوبت پس ، این چند پدیده داریم نخست برداشت من از خودم، دوم ؛ برداشت من از خود مطلوبم، سوم، برداشت دیگران از من و برداشت از دیگران از آن مطلوبی که من مایل هستم. این ارزیابی دارد، خیلی راحت مثلاً من میخواهم بفهمم چه برداشتی از من وجود دارد؟ یکی از آزمایش هایی که در بعضی از کلاسهایمان با بعضی از دانشجویانمان انجام میدهیم این است میگوییم تصوری که شما از دوستتان دارید در 4 صفت بگویید این آدم چه خصوصیاتی دارد؟ خسیس است؟ بخشنده است؟ ترسو است؟ 4 خصوصیت مینویسد بعد میگوییم شما فکر میکنید آن دوستی که در مورد شما دارد مینویسد چه برداشتی دارد؟ چه خصوصیاتی مینویسد؟ آن 4 خصوصیت را مینویسد بعد این دو را کنار هم میگذاریم و میبینیم چقدر فاصله وجود دارد و اصلاً فرد برداشت دقیقی از خودش ندارد حتی برداشت دقیقی از برداشت دیگران در مورد خودش ندارد.
در پرسونال برندینگ «personal branding»یا در «Perception Management» مدیریت برداشت براساس از یک سری تکنیک ها و یکسری آموزه ها، ما تلاش میکنیم افکار عمومی، افکار خصوصی و افکار خودمان درباره خودمان را به گونه ای مدیریت بکنیم که به آن تصویر یا ایماژ مناسب برسد، یعنی اینکه مردم همان را از من برداشت بکنند؛ که ما دوست داریم برداشت بکنند، هیچ کس دوست ندارد از او بد برداشت شود مگر این بد برداشت شدن برای او ارزش افزوده داشته باشد.
در طول تاریخ بحثهای فریب بر همین مبنا به وجود میآمد، فریب لزوماً این نبود که طرف یک چهره خوبی از خودش نشان بدهد، یک کلاهبردار یک چهره خوبی از خودش نشان میدهد، اعتماد ایجاد میکند و بعد جیب فرد را میزند.
گنجی: در اینجا خود آن فرد هم ابتدا در پی خوب نشان دادن خود است و هیچ کس نمی خواهد چهره منفی از خود نشان دهد. مگر اینکه منافعی در منفی بودن و زشت یا ترسناک نشان دادن چهره ی بیرونی داشته باشیم؟ آیا چنین پرسونال برندینگی داشته ایم.
در گذشته گاهی مواقع منفور بودن ارزش افزوده ایجاد میکرد. شما در تاریخ درباره چنگیز میخوانید؛ ترس از چنگیز قبل از رسیدن چنگیز به شهرها میرسید، یعنی شاید این همه چیزهایی که به او نسبت میدهند خودش زاده خود او بوده وقتی میخواست به شهر نزدیک شود وحشت از او همه افراد را فرا میگرفت و افراد اصلاً نوعی از فلج را احساس میکردند و اصلا کسی در برابر او ایستادگی نمیکرد.
ما در تاریخ داریم که زمانی یک سرباز چنگیز میآید چند نفر را میگیرد سلاح هم نداشته است به آنها میگوید شما اینجا بایستید من بروم چاقو بیاورم سر شما را ببرم. اینها از ترس جرات فرار کردن نداشتند؛ این وحشت آنها را فلج کرده است، مثلا یکی از آنها نگفت او که میخواهد سر ما را ببرد یک تکانی بخوریم ما ده نفریم او یک نفر! این وحشت ارزش افزوده داشت.
الان در دنیای کنونی وحشت قرار نیست ارزش افزوده داشته باشد چون مردم قدرت انتخاب بیشتری پیدا کردند، قدرت انتخاب علایق و محبوبیت مردم را درنظر میگیرد. البته شما می بینید «ماکیاول» در کتاب «شهریار» خودش این توصیه را به پادشاه میکند و میگوید سعی کن مردم تو را دوست داشته باشند در عین حال از تو بترسند؛ این دو باعث میشود مردم به حرفت گوش بدهند؛ اما اگر قرار باشد یکی را قربانی کنی؛ یعنی یا تو را دوست داشته باشند یا از تو بترسند ؛ سعی کن از تو بترسند، چون مردم به هزینه بیشتر توجه میکنند تا منفعت. چون وقتی مردم احساس میکنند خطری وجود دارد؛ بیشتر دقت میکنند. ولی واقعیت این است در دنیای کنونی وحشت لزوماً کار نمیکند مگر در بخشهایی از مدیریت برداشت آن هم نه برای جذب آرا برای ایجاد تعادل در مبارزه با دشمن که از آن به عنوان جنگ روانی استفاده میکنند.
حالا ما میخواهیم این تصویر خوب را ایجاد بکنیم، ابتدا میگوییم شما چه تصویری از خودتان دارید؟ فرد هر تصویری را از خودش نمیتواند شکل بدهد، من نمیتوانم از خودم یک قهرمان بزرگ بوکس ایجاد بکنم، چون باید پتانسیل و ظرفیتهای فیزیکی در این قضیه داشته باشم، هیچ دانشجوی فیزیکی لزوما نمیتواند تصویر انیشتین از خودش ایجاد بکند. پس باید بین تصویر مطلوب و تصویر موجود یک رابطه منطقی وجود داشته باشد. دوم اینکه یک مسئله وجود دارد ما میخواهیم توجه مردم را جلب کنیم، اولین شرط جلب توجه این است که ما تفاوت داشته باشیم، همه در یک سطح هستند از نظر کسی که از بیرون نگاه میکند، یکی با فریاد جلب توجه میکند، یکی با ظاهر متفاوت جلب توجه میکند،از اینرو؛ بحث تمایز به وجود می آید.
اما لزوماً هر تمایزی خوبی نیست، گفتیم تمایزی که باید در خدمت محبوب شدن باشد نه منفور شدن؛ لذا می بینید که مثلا یک فوتبالیستی ناگهان میآید یک لباسهای متفاوتی می پوشد جلب توجه میکند ولی اعتراض همه را نیز برمی انگیزد، این از لحاظ جلب توجه درست انجام داده است اما آن قسمت قضیه را نگرفته است که لزوماً این مشهور بودن ممکن است به محبوب بودن نیجامد؛ خیلی از سیاستمداران هم این اشتباه را انجام میدهند.
پس باید یک رابطه منطقی بین من مطلوب و من موجود، وجود داشته باشد؛ نکته دیگر؛ رابطه منطقی این نیست که فقط از نظر من باشد؛ رابطه منطقی از نظر مردم هم باید باشد، یعنی بپذیرند رابطه منطقی وجود دارد. تصورش را بکنید مثلا زندگی من طوری باشد که هیچ شکلی از عدالت را نشان ندهد یا ساده زیستی را نشان ندهد، شاید من آدم ساده زیستی باشم ولی مهم مخاطب است یعنی مخاطب باید بتواند آن تصویر را ایجاد بکند وقتی که به زندگی من نگاه میکند چنین چیزی را نمیبیند، فرد میخواهد رئیس جمهور بشود؛ می خواهد تصویر ساده زیستی از خودش نشان بدهد، هیچ پرسونال برندینگی نمیتواند معجزه بکند باید یک رابطه معقولی بین این دو وجود داشته باشد.
پس بنابراین اول میگویند شما تصویر مطلوب، تصویر موجود، امکان و ظرفیتهای شما برای نیل به آن هدف و پذیرش منطقی آن طرف را ارزیابی کنید؛ وقتی این ها وجود داشته باشد شما می توانید عملیات برندینگ شخصی را انجام دهید.بعضی روی فیزیک شان کار می کنند؛ مانند بعضی ها که روی بدن و چهره شان کار میکنند. ممکن است برای یک اندیشه کار شود. یک زمانی فقط یک تصویر است میگویند این فرد، فرد پولداری است، فرد بخشنده ای است، یک صفت است. یادتان باشد صفت باید به یک فعل نزدیک شود مانند منصف بودن، خوب بودن، بد بودن. با یک لوگو که میتواند فقط یک عنوان باشد؛فرق می کند.
پس بنابراین شما برای اینکه این تصویر یا این فعلی که در شما است، چه برای شما و چه برای کار شما یا رفتار شما، باعث شوددر جامعه تاثیر بگذارید و یا حرفی را بزنید که با این حرف نفوذ اجتماعی پیدا کنید و عکس العمل منفی ایجاد نکند. حتما شما باید ضمن اینکه مخاطب را در نظر بگیرید؛ یک اصل را نیز باید در نظر بگیرید، باید این تصویر براساس یک منطقی ارائه شود، اما این منطق به معنای منطقی بودن نیست؛گمان نشود منطق داشتن به معنای آنست که انسان ها لزوما منطقی عمل می کنند. این دو نباید با هم اشتباه گرفته شود؛ انسان در همه جا موجودی عقلانی نیست، انسان موجودی است که عقل دارد، اما انسانها عمدتاً براساس احساسات، براساس هیجانات و عواطف تصمیم میگیرند و با عقل آن را توجیه میکنند. یعنی شما چه یک تصمیمی بگیرید، یا یک فردی را دوست دارید؛ وقتی میخواهید دیگران را توجیه کنید؛استدلال می کنید. بعبارتی فرداحساسی انتخاب کرده است اما برای اثبات و دفاع از تصمیم خودش شروع میکند به استدلال کردن یا عقلانی کردن عملش، یعنی او عقلانی تصمیم نگرفته است کارش را عقلانی نشان می دهد. چرا دیگران نمیتوانند روی او تاثیر بگذارند؟ چون مدام برای او استدلال میآورند که مثلا این فرد برای شما مناسب نیست، اما جواب نمی گیرند زیرا تصمیم این فرد که استدلالی نبوده است، استدلال او در خدمت احساسش بوده است.
اکثر تصمیمات به این شکل است. بخصوص در مورد کسی که مخاطب شماست باید بدانید قبل از اینکه عقل او را تحریک بکنید تا شما را بپذیرد؛ باید احساس او را تحریک کنید، تا او شما را قلباً بپذیرد و اعتماد کند؛ وقتی که اعتماد کرد؛ عقلش، منطقی را به او ارائه میکند که امکان دفاع از شما را در برابر دیگران به او میدهد. این اتفاق برای همه پیش آمده است؛ مخصوصاً آقایان یک خریدی انجام دادهاند؛ رفتند خانه، همسرشان گفته است آن چه خریدی است بی ارزش است و شما را فریب داده اند! آقا شروع میکند یک منافعی را برای آن چیزی که خریده مطرح میکند که آن فروشنده هم فکرش را نمیکرد، اینجا این فرد دارد از خودش دفاع میکند اصلاً بحث خرید نیست چون احساس میکند حیثیتش از بین رفته است.
ما باید در یک فرآیندی قرار بگیریم که آن مخاطب ما ضمن اینکه ما را میپذیرد، با منطقی که برای دفاع از ما ایجاد کرده از ما دفاع بکند؛ چون وقتی از ما دفاع میکند؛ دیگران به او حمله میکنند و شک و شبهه ایجاد میکنند؛ ولی منطق قوی از او محافظت می کند. یک مثال بزنم بخصوص در بحثهای اجتماعی- سیاسی این مساله زیاد اتفاق میافتد شما ممکن است یک نکتهای را مطرح بکنید که این نکته از نظر شما واقعیت است و باید در جامعه تاثیر مثبت بگذارد؛ ولی کاملاً تاثیر منفی میگذارد علتش این است که شما بحث احساس فرد را در نظر نمیگیرید. مثالی بزنم ببینید قضاوت های ما چقدر تحت تاثیر احساس ماست. یک مترویی را تصور کنید؛شما نشستهاید و چندین نفر هم نشسته اند و مترو در حال حرکت است، یک آقایی با دو بچه میآید و مینشیند، دو بچه آن آقا شروع میکنند به بازی کردن و شیطنت و مزاحم شما و باقی افراد میشوند. این آقا هم به بچه هایش چیزی نمیگوید و فقط نگاه میکند کم کم صدای افراد بلند میشود که این بچه ها چرا اینقدر اذیت میکنند و این آقا بیخیال است و چیزی نمیگوید؟! اعتراض شدت می گیرد تا در نهایت یکی از افراد شروع میکند بروز ناراحتی !وقتی که اعتراض میکند که آقا شما چرا به بچه هایت تذکر نمیدهی؟ آن آقا میگوید من به این بچه ها چه بگویم؛ 5 دقیقه پیش مادر این بچه ها در بیمارستان فوت کرده به آنها چه بگویم؟ ناگهان آن خشم شدید شما تبدیل می شود به یک احساس دلسوزی.
مثال دیگری میزنم قطاری در حال حرکت است یک آقایی با یک پسر بزرگ مثلا 19، 20 ساله میآید بعد این پسر بیرون را نگاه میکند و میگوید بابا بابا گوسفند، بابا درخت! بعد همه تعجب میکنند میگویند شاید این فرد عقب مانده است؟ چرا پدر به او تذکر نمیدهد و پدر هم حرف او را تایید میکند. در نهایت یکی اعتراض میکند و آن آقا میگوید این فرزند من تا الان نابینا بوده و الان عمل کرده است و بینایی اش را به دست آورده است اصلا نوع نگاه شما تغییر میکند.
شما فکر نکنید فقط در مورد این موضوعات اینگونه است؛ در مورد همه چیز همین روش است. نمونه اش این است که شما یک فردی را ببینید؛ شروع کنید به او انتقاد کردن ولی وقتی با او صحبت میکنید میفهمید فامیل دور شما بوده و اصلاً موضع شما تا حد زیادی تغییر میکند. برای همین است که معمولاً در مدیریت برداشت یکی از کارهایی که افراد مایل به تاثیر گذاری انجام می دهند؛ این است که رابطه عاطفی ایجاد میکنند و به آن فرد احترام ویژه میگذارند، شما نمیتوانید به یک فرد اهانت کنید و در عین حال از او انتظار احترام داشته باشید. در کشور وقتی فاجعه ای رخ میدهد رئیس جمهور اولین چیزی که میگوید و اولین کاری که میکند میگوید من در درد شما شریک هستم؛ ناراحتی شما را درک میکنم و این مساله را کاملاً بررسی میکنم. اصلاً فرد مقابل را از گارد خارج میکند، فرض کنید در مقابل بگوید این همه آدم در سال می میرد؛اینها هم مثل بقیه! این همه بحث برای چیست؟! تفاوت را در واکنش ها احساس کنید.
پس بنابراین شما یک سری کارها را انجام میدهید برای اینکه بتوانید بر روی مخاطب تاثیر بگذارید؛ یک سری کارهای سطحی وجود دارد و یکسری کارهای عمیق؛ کارهای سطحی و موقتی کارهایی است که وقتی ظاهر شما خوب باشد روی فرد اثر میگذارد، بیان شما خوب باشد در فرد اثر میگذارد؛ حتی در یک سخنرانی میگویند تحمل شنیدن و توجه فرد 7 دقیقه است، شما باید حرف اصلی تان را در 7 دقیقه بزنید.
اما یکسری تاثیرگذاری وجود دارد که عمیق است؛ یعنی شما میخواهید برندینگ شخصی کنید، خود شما باید تبدیل به یک استاد و معلم روحانی بشوید، مثلا پیامبر اکرم(ص). اصلاً کسی چون اویس قرنی او را ندیده بود؛ ولی صحبت و حرف ها یا تعریف ایشان را شنیده بود و حاضر بود به خاطر ایشان جانش را فدا کند. بعد از 1400 سال هم بسیاری از افراد حاضر هستند این کار را انجام بدهند.ایشان چه کرده؟! جدا از بحث هدایت خداوند که صددرصد تاثیر دارد؛ اما در عین حال باید دید که تاثیرگذاری بر اساس چه مدلی صورت گرفته است که نفوذی اینگونه ایجاد شده است؟ این روش میتواند به عنوان مدل استفاده شود، اولیاء، پیامبران و یا چرابا این که این همه شاعر آمده است ؛ ولی مولانا و حافظ مانده؟ حافظ و سعدی چگونه خودشان را تبدیل به برند کرده اند و مانده اند؟ مگر ما در این مملکت شاعر کم داریم، چرا فقط اینها در مملکت در اذهان مانده اند؟ فقط توانایی شان در سرودن شعر نیست؛ قدرت عرضه خودشان را داشته اند؟
حالا به فاز بعد برویم یعنی می خواهیم در جامعه تاثیر عمیق بگذاریم؛این تاثیرات عمیق میتواند منفی باشد یا مثبت باشد. افرادی هستند که در جامعه تاثیر منفی میگذارند یک شعری وجود دارد همه شما شنیده اید «چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عُرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند» ؛ این شعر بی ربطی است، تاثیر منفی در جامعه گذاشته که شما در جامعه؛ آدم خنثی باش مگر میشود آدم هم با شیطان خوب باشد، هم با فرشته خوب باشد؟ این آدم میشود خنثی، یا «سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن» جناب سعدی گفته است؛ یعنی رشوه بده. از نظر عملی درست ولی این حرف، حرف بدی است ولی در ذهن جامعه ما تاثیرات خودش را گذاشته است.این می شود تاثیر گذاری عمیق منفی البته همین ها تاثیرات عمیق مثبت هم داشته اند.
گنجی: چطور می توان این کاشت و برداشت را در ذهن های مخاطب خود داشت؟ یعنی آیا تکنیک های هست که می توان بر اساس آن تصویر را در نهاد فرد مقابل یا مخاطب و مشتری ایجاد کرد؟
ما برای تاثیرگذاری یکسری فنون داریم،مثل شش اصل چیال دینی؛یا تکنیک های دیگر. یکی از تکنیکهای تاثیرگذاری عمیق بحث «cultivation» (کشاورزی کردن، کشت کردن) است. به این مفهوم است که وقتی شما یک بذری را می کارید چه می کنید؛ باید با عمق لازم بکارید زیرا وقتی که خیلی عمیق می کارید بذر هیچ وقت به خورشید نمیرسد و در همان عمق فاسد میشود؛ مانند اینکه من یک حرفی را میخواهم به شما بگویم آنقدر پیچیده و عمیق میگویم که شما اصلاً متوجه اصل موضوع نمیشوید، یک زمانی من خیلی سطحی بگویم مانند اینکه شما بذری را روی زمین بپاشید یا حضرت عیسی در انجیل میگوید بذر را در جای مناسبش بکارید وگرنه هر پرنده ای آن را برمیدارد و میرود. یعنی وقتی حرف شما سطحی است ؛ اگر کسی سریع در حرف شما شبهه ایجاد کرد؛ کل ارزش حرف شما از بین می رود. هر یک مدت باید به بذر آب داد به این فرآیند میگویند «کاشت» یعنی یک ایده را در ذهن می کارید، مثلا من به شما میگویم هر اتفاقی که میافتاد یک برنامه پشت آن است و تقدیر الهی است، این در ذهن شما جا می افتد، یک نوع زندگی میکنید و یا اینکه بگویم تقدیر وجود ندارد؛هر چه هست کار و توانایی خود انسان است این هم یک نوع نگاه است، نمیگویم کدام خوب است، کدام بد است، منتها این دو نگرش متفاوت کل زندگی شما را متفاوت میکند، این کاشت است، یعنی منطقهایی وجود دارد که میرود انتهای ذهن شما مینشیند؛ کل رفتار شما را تغییر میدهد؛ کل آموزش و پرورش همین است، کل کاری که بزرگان انجام میدهند همین است.
یا با برنامه ریزی ما در ضمیر ناخودآگاه وارد میشویم، خیلی از چیزها در ضمیر ناخودآگاه شما کاشته میشود و خود شما متوجه نمیشوید. یک نقل قولی وجود دارد که میگویند مابین دو تا سکانس فیلم، روی پرده سینما با سرعت بسیار زیاد کلمه کوکاکولا را پخش کرده اند، با سرعت پخش میشد و افراد دقیق نمی دیده اند. بعد زمانی که چند نوع نوشابه را آوردند اکثرا نوشابه کوکاکولا را انتخاب کردند یعنی ذهن برنامه ریزی میشود. بعضی افراد خودشان به خودشان برنامه میدهند و به بعضیها، دیگران برنامه میدهند؛ همه ما در حال برنامهریزی شدن هستیم؛ برنامه ریزی از پدر و مادر شروع میشود ، نوع رفتاری که پدر و مادر با فرزند اول دارند با نوع رفتاری که پدر و مادر با فرزند دوم و سوم دارند یکی نیست، هم تجربه شان بیشتر شده است و هم توجهی که میکنند. وقتی بچه ها را میبینید در می یابید ؛نوع رفتار فرزند اول با فرزند سوم و یا با فرزند ششم فرق میکند و علتش هم این است که اینها توسط پدر و مادر برنامه ریزی شده اند.
مِتُدهایی وجود دارد که ما میتوانیم ذهن مخاطب خودمان را مدیریت بکنیم و تصویری را که می خواهیم در ذهن آنها ایجاد بکنیم، یعنی یک قاعده وجود دارد ؛مدیریت نکنیم، مدیریت میشویم، کنترل نکنیم کنترل میشویم. در عالم جدال و جنگ بین اراده هاست، اراده هایی برای اثرگذاری. لذا نتوانید اثر بگذارید، روی شما اثر میگذارند؛ نتوانید برنامه ریزی کنید روی شما برنامه ریزی میکنند و شما در بحث برندینگ شخصی قصد دارید روی دیگران تاثیر گذارید که آنچه را که شما میخواهید از شما در ذهن داشته باشند؛ نه آن چیزی را که خودشان میخواهند. فراموش نکنید پدیده های اخلاقی که ما مطرح میکنیم تحت عنوان غیبت، تهمت همه در برندینگ شخصی وجود دارد. یک نفری که غیبت میکند ؛ اطلاعات نادرست در مورد یک فردی به شما میدهد و دارد در مورد آن فرد، شما را برنامه ریزی میکند.
تصور کنید یک فردی قرار است بیاید اینجا،شما تا به حال او را ندیده اید من میگویم حواستان را جمع کنید این آقایی که دارد میآید اینجا جیب بر است، جیب شما را میزند دارم غیبت میکنم ولی شما دارید برنامه ریزی میشوید. در برنامه ریزی روی افراد هم مثبت داریم و هم منفی، مثلا یک کلاهبردار چه کسی است؟ کلاهبردار کسی است که شما را برنامه ریزی میکند. برادر شما بیاید به شما بگوید شما 100 هزار تومان به من بده هفته دیگر به تو برمی گردانم. شما با خودتان میگویید بدهم یا ندهم، برنگرداند چه کنم؟ یک کلاهبردار می آید 10 دقیقه با شما صحبت میکند و یک چک 20 میلیونی از شما میگیرد و میرود؛ او چکاری با مغز شما کرده و چگونه توانسته این کار را بکند؟ نقاط ضعف شما را می شناسد و وقتی با شما برخورد می کند میداند شما شخصیتی هستید که نیاز به محبت دارید و از یکسری محبت های کلامی استفاده میکند.
لذا نکته ای که وجود دارد این است که ما باید قادر باشیم با تکنیک هایی که وجود دارد با شناخت روحیات بشر و با شناخت روحیات افراد خاص با علم به این که روحیات هر فرد با فرد دیگر متفاوت است، با زمینه های ذهنی که فرد دارد با شناخت ضمیر ناخودآگاه افراد، بتوانیم فرد یا گروه یا کل جامعه را با هدف کسب ارزش افزوده برنامه ریزی کنیم. تا آنچنان که دوست داریم دیده شویم؛ البته بعضی از افراد هستند که بد هستند ولی دوست دارند خوب دیده شوند، این نفاق است. درست این است که ما باید خوب باشیم و خوب هم دیده شویم.
رستمی: شما به تکنیکهای روانشناختی مساله اشاره کردید من فکر میکنم یک مقدار مساله را برگردانیم به فضای اجتماعی و سیاسی ایران و اینکه برند شخصی براساس مجموعه ای از وقایع در یک روند طولانی شکل میگیرد، از مجموعه گفتارها، رفتارها، برخوردها و حضور اجتماعی و مشارکت اجتماعی و نقش آفرینی های متعددی که یک نفر در ساحت اجتماعی از خودش نشان میدهد و اینطور نیست که یک برند شخصی در یک زمان کوتاهی شکل بگیرد و بتواند اثرگذاری خودش را داشته باشد.
قاعدتاً اینجا یک چیزی از اهمیت بالایی برخوردار است که در تمام تِکست های برندسازی هم به آن اشاره شده است اینکه برند توسط فرد یا توسط کالا یا توسط شرکت ساخته نمیشود، برند توسط مردم، مخاطب یا مشتری ساخته میشود. اینجا آن عنصر اصلی پیدا میشود که ارزش و اهمیت مردم و مخاطب و مشتری است و تا زمانی که آنها این باور و این اعتقاد و آن ایمان را پیدا نکنند که این شخص دقیقاً آن چیزی است که دارد نشان میدهد قطعاً آن برند شخصی که مطلوب است ساخته نخواهد شد. نوع برخوردهایی که با برند شخصی در ایران دار صورت میگیرد اشارهای بکنیم بد نیست چون به نظر میرسد که این تصور در افرادی که میخواهند در ساحت عمومی و اجتماعی نقش آفرینی بکنند شکل گرفته که بیایند یک سخنرانیهایی را و فعالیتهایی را در یک زمان کوتاه انجام بدهند و جلب اعتماد بکنند و بتوانند وارد آن صحنهها شوند و میبینیم مردم رفتارهای متفاوت و متناقض و خاصی را دارند در هر دوره از خودشان را نشان میدهند.
خوب است که یک اشارهای به وضع موجود ایران داشته باشید هم در حوزه سیاسی و هم در حوزه مدیریتی و هم در حوزههای اجتماعی و هم اینکه چه کاری و چه تغییراتی را ما باید به لحاظ نگرشی دنبال بکنیم و همینطور به لحاظ اجرایی که افرادی که میخواهند در این عرصه ها حضور پیدا بکنند از یک دوره زمانی طولانیتر برای ساخت برند موفق از خودشان شروع بکنند و بتوانند به موقع هم از این سرمایه استفاده مطلوب را بکنند. این را از آن جهت میگویم که اگر ما برندسازیهایشخصیمان را در حوزه اجتماعی قدرتمند باشد حتماً منافع سیاسی، منافع اجتماعی و منافع ملی ما به مراتب قابل تعمیم تر خواهد بود تا شرایطی که به یکباره یک نفر بروز میکند و بدون پشتوانه مشخصی در یک جایگاهی قرار میگیرد و بعد هم مسائلی پیش میآید.
نکته مهمی را اشاره کردید یک معادلاتی اینجا وجود دارد؛ یکی بحث هزینه و فایده است، ما ضرب المثلی در ادبیات خودمان داریم که میگویند هر چقدر پول بدهی آش میخوری، هر چقدر هزینه بکنی سودش هم برای تو بیشتر خواهد بود، هزینه لزوماً به معنای پول نیست، وقت گذاشتن و انرژی گذاشتن هم جزء هزینه محسوب میشود، دوم بحث زمان است یعنی یک بحث توجه و سرمایه گذاری است و یک بحث زمان؛ میگوییم تب تند زود عرق میکند؛ یعنی هر چه که زمانش کوتاه است؛ عمرش هم کوتاه است. لذا اگر کسی برای جلب توجه مردم یک ساعت وقت بگذارد ممکن است ظرف یک ساعت یا کمتر از آن محبوبیت از بین برود ولی وقتی یک فردی 50 سال کار کرده است ؛عمق تاثیرگذاری اش بیشتر است.
نکته بعد بحث مردم است، وقتی میگوییم مردم ایران منظورمان دقیقاً چیست؟ آیا مردم ایران با مردم فرانسه فرق دارند؟طبعا در نکات انسانی مشابه هستند؛ ولی محیطهای اجتماعی و تاریخی و شرایط مختلف روحیات مختلفی را برای اینها رقم زده است. کتابی است به نام «روح ملت ها» نوشته «آندره زیگفرید» که اتفاقاً یک بخشی تحت عنوان «روح ایرانی» توسط مرحومان بازرگان و احمد آرام به آن اضافه شده است. اساس منطق و تز یا فرضیه این کتاب این است که یک ملت از لحاظی شبیه هم هستند، یعنی ایرانیها هر جا که هستند؛ راحت قابل تشخیص هستند ، گویا یک زمینه فکری مشترک دارند این چیزی است که یونگ تحت عنوان «آرک تایپ» یا « کهن الگو»مطرح میکند ، می گوید گویی در طول تاریخ یک فرهنگی غالب میشود در ذهن تابعان یک فرهنگ؛ که این هم گویی با ژن انتقال پیدا میکند و کم کم وارد ژن میشود، یعنی یک ایرانی نوع واکنش ولو اینکه اصلا ایران راندیده باشد و خارج به دنیا آمده است ولی متفاوت است با یک فرانسوی، این نشان میدهد این اثرگذاری وجود دارد.
اگر چنین چیزی وجود دارد یک سوال مطرح میشود که حالا اینجا ما مخاطب خاصمان ایرانی است، روح ایرانی چگونه شکل گرفته است؟ شما بدون شناخت این نمیتوانید بازاریابی عمومی برای مردم در سطح ملی بکنید. در آن کتاب یک سری بررسی ها صورت گرفته است و بسیاری از خصوصیات افراد از شغلشان برمیآید یعنی شغل شما کمکم روحیات شما را شکل میدهد، یک پزشک کمکم خصوصیات خاصی پیدا میکند روحیه پرستارانه پیدا میکند، مثلا نوع رفتارهای معلمهای ریاضی خیلی قاطع و مشخص است، برای همین میگویند شخصیت یک مهندس که صفر و یک کار میکند با یک شخصی که علوم انسانی خوانده است فرق میکند.
در هر کشوری روحیاتی وجود دارد و این روحیات بستر تاریخی دارد و این بستر تاریخی کمکم آمده روحیات را شکل داده است. حالا اگر در جامعه ای نوعی بدبینی و پسی میزم وجود دارد؛دشواری هایی بوجود می آید. شما وقتی که با چنین روحیاتی میخواهید برندینگ کنید اولین مانع شما مانع ذهنی مردم است که نسبت به شما بدبین هستند فرق دارد با جامعه ای یا مردمی که بدبینی ندارند، شما اینجا ابتدا باید با آن بدبینی مقابله کنید.
نکته دیگر جامع های است که سیستم غلبه ندارد و فرد غلبه دارد، ستاره ها آسمان را روشن میکنند نه خورشید که مستمر باشد افراد بر سیستم ترجیح پیدا میکنند لذا جایگاه افراد در تصمیم سازی خیلی بالاتر میرود برای همین شما می بینید هر رئیس جمهوری میآید همه چیز کن فیکون میشود کل سیستم تغییر میکند و سیستم ضعیف است. لذا شما باید افراد مواجه شوید برای همین است که اتفاقاً وقتی که فرد جذب شود ناگهان به صورت قبیله ای افراد زیادی جذب یک مساله میشوند. مثلا هنگام انتخابات؛ در جایی که گرایش قبیله ای است شما دنبال انتخاب و رای و آراء نمیروید میروید دنبال آن رئیس قبیله و گروه، وقتی او را متقاعد کردید؛ باقی قضایا خودش حل میشود آنجا اصلاً برندینگ چیز دیگری میشود، برندینگ فرد میشود شما باید آن آقا را قانع کنید.
پس بنابراین بحث انتخاب و اختیار، بحث بدبینی که در طول تاریخ به وجود آمده و بحث محافظه کاری، برای همین است در مقابل هر حرکتی که بخواهد تغییر ایجاد کند مقاومت سنگین به وجود میآید؛ البته بعد آن کسی که تغییر با هزینه را ایجاد کرد؛ مردم او را تحسین میکنند و در عین حال البته فضای جامعه ظرف سال های اخیر بسیار تغییر کرده یعنی کاملا این تغییر را در نسل جدید در مقایسه با نسل قدیم می بینم؛ لذا روی همین اساس است که اتفاقاً نه فقط پرسونال برندینگ بلکه مدیریت برداشت ارزش بیشتری پیدا میکند چرا؟ یکی از راه هایی که میشود افراد را کنترل کرد از طریق اطلاعات است، داده هایی که شما میدهید رفتار طرف را مشخص میکند برای همین است که شما وارد خانه میشود حرف جدیدی میزنید مادرت میگوید امروز با چه کسی گشتی؟ یعنی گویی یک نفر اطلاعات جدید به شما داده است دیگر مادرها نمیتوانند این را بگویند چون لزوماً با کسی نرفته است لازم است یک جستجو در اینترنت بکند و کلی اطلاعات به دست میآورد.
در دنیای جدید که اطلاعات دیگر در انحصار کسی نیست و شما با کنترل اطلاعات نمیتوانید رفتار را کنترل بکنید باید با کنترل فضا و ذهنیت، یعنی در موازنه، افراد را کنترل کنید نه به صورت مستقیم، فضا را کنترل میکنید نه شخص را. در قبل اینگونه بود شخص را کنترل میکردید الان دیگر قادر به چنین کاری نیستی و لذا باید فضا را کنترل کنید، فضا را چگونه میتوان کنترل کرد؟باید منطق حاکم بر اذهان را کنترل بکنید.
لذا نکته ای که وجود دارد و سوال شما را بخواهم جواب بدهم این است که وقتی که میگوییم بحث برندینگ در جامعه خاص ایرانی بدون اینکه شما از جامعه یک تحلیل روانی دقیق نداشته باشید و یک شناخت روانشناسانه نداشته باشید، نمیتوانید تاثیرگذاری تان را بالا ببرید؛ وقتی که این روحیات را شناختید آن زمان میبینید یک تفاوت هایی بین مدل های بین المللی و مدلی که داخلی است ؛وجود دارد آن زمان میشود یک مدل تاثیرگذاری ایرانی که از تجربیات غرب نیز استفاده میکند ولی با روحیات و شخصیت های ایرانی شکل پیدا کرده است؛طراحی کرد.
رستمی: من تصور میکنم من به مردم اشاره کردم از این جهت انتخاب کننده و برندسازها مردم هستند در جامعه ایران به نظر میرسد ما با یک مشکلی روبرو هستیم و آن مشکل این است که شما وقتی که میخواهید هزینه بکنید باید منافع خودتان را تشخیص بدهید و براساس منافع خودتان هزینه بکنید. اینکه دلایل تاریخی، دلایل روانشناختی و سیاسی اشاره شوند نمیخواهم بگوییم چیست ولی به نظر میرسد که جامعه ایرانی از تشخیص منافع شخصی و منافع عمومی خودش دچار مشکل است، یعنی نمیداند منفعت خودت چیست که برای آن منفعت برود انتخاب بکند و برای آن منفعت برندینگ را برجسته بکند یا برندی را سرکوب بکند و به آن بیتوجهی بکند. مثال ساده اش ما الان انتخاب شورای شهر را در پیش رو داریم، در شوراهای شهر برای مردم ناشناخته است و نمیدانند شورای شهر قرار است چه نفعی را به مرد برسانند، چرا مردم باید در این انتخابات شرکت بکنند؟ چرا آقای فلانی را انتخاب بکنند و آقای فلانی را انتخاب نکنند؟ چون نمیداند چه نفعی را برای خودش و شهرش و جامعهاش مطالبه بکند بابت هزینهای که میکند شاید بیاید افرادی را که کوچکترین تجربهای از مدیریت شهری و فعالیت شورایی و شهری و بحثهای مختلف ندارد انتخاب میکند و شورای شهر میفرستد و در آن شورا میبینید بعد از 4 سال شما خروجی ای ندارید بعد در دوره بعد یکسری افراد با یکسری شعارهای دیگر میآیند و آن حالت احساسی که شما به درستی به آن پرداختید و روحیه شعرگونهای که در جامعه ایرانی وجود دارد دوباره بر این فضا غلبه میکند و انتخابها و هزینههایی برای برندهابیتوجه به منافع صورت میگیرد و کار دوباره دنبال میشود.
راجع به این اگر موافق هستید یا مخالف هستید نظرتان را بگویید و اگر موافق هستید بگویید چگونه میشود جامعه ایرانی بتواند در جهت تشخیص منافع خودش و منفعت طلبی های درست برای پیشرفت اجتماعی خودش گام بردارد؟
یکی از خصوصیتهای بشر بحث منفعت طلبی است و این چیز بدی نیست زمانی که در تعارض با جمع و نفی دیگران باشد بد است؛ اصلا یکی از دلایلی که ما صبح بلند میشویم و برای کار می آییم بیرون این است که خودمان را دوست داریم، خوددوستی ذاتاً بد نیست، اما مساله این است گاهی مواقع فرد منافع خودش را نمیتواند درست تشخیص بدهد، خودش را دوست دارد اما منفعتش را خوب نمی تواند تشخیص بدهد؛ مانند این است که من غذایی را میخورم لذت آنی به من میدهد ولی در درازمدت به ضرر من است.
بنابراین یکی از راه هایی که می تواند کمک کند به مردم که نفعشان را درست تشخیص بدهند؛ دادن اطلاعات درست است ؛ بحث چرخش اطلاعات برای همین مطرح شده است؛ نکته دیگر، آموزش است، آموزش درست فکر کردن و درست تشخیص دادن، وزن دهی و اولویت دهی به مسائل. تفاوت فرد احساسی با فرد عاقل این است که فرد احساسی میخواهد مشکل دم دستش را فقط حل کند بعضی مواقع با گلدان بلورین ارزشمند، گردو می شکند. لذا اولویتها، ارزش و تفاوتها را تشخیص نمیدهد. اینها لازمه اش یک آموزش مفصل است لذا فرهنگ سازی لازم دارد.
حرف خیلی زیبایی در کتاب «شازده کوچولو» ، روباه به شازده کوچولو میگوید؛ می گوید:چیزهای اصلی و مهم نادیدنی هستند، هر چه نادیده تر است؛ مهمتر است. برای همین می گوید عشق و محبت نادیدنی است ولی مهم است. این لیوان را میبینم ولی لزوماً این نیست که مهم باشد. آدمها هر چه بزرگتر بیشتر به آن سمت میروند آدمها را باید از لحاظ فرهنگی مدیریت کرد که اولویتها را تشخیص بدهند و به امور وزن بدهند.
ما نباید مردم خودمان را تحقیر بکنیم باید پرورش بدهیم و رشد بدهیم. خیلی از مردم ما با شرایط دیکتاتوریهای تاریخی و طولانی کشور عمق بسیار بالایی دارند و تشخیص های بسیار ارزشمندی میدهند اما در عین حال اشتباهات بزرگی ممکن است؛ صورت بگیرد.
روی همین اساس است که جامعه ما نیاز دارد که در محیط دموکراتیک رشد بکند و این انتخاب خودش را به مرور به آزمایش بگذارد و هزینه و مسئولیتش را هم خودش بپذیرد. یکی از خطراتی که در جامعه ما وجود دارد «کمال گرایی افراطی» است یعنی فکر میکنیم همه باید بهترین کار را انجام بدهند، خیر. اینکه میگویند انسان جایزالخطاست برای همین است ؛ شما سواردوچرخه میشوید برای دفعه اول زمین میخورید؛ مگر قرار است دفعه اول قهرمان دوچرخه سواری بشوید، انتخاب اشتباه میکنید؛اشکالی ندارد؛ فقط باید این شجاعت را داشته باشید که مسئولیت اشتباهتان را برعهده بگیرید. در این قسمت ما یک مقدار مشکل داریم و همه فرافکنی میکنند و گردن همدیگر میاندازند این را باید بپذیریم و در جامعه بگوییم شما حق دارید انتخاب کنید و خودت هم مسئولیت آن را برعهده بگیری و غرغر هم نکنید، غرغریسم ملی، فرافکنی ملی است، یعنی کسانی که غرغر میکنند مسئولیت خودشان را نمی پذیرند این خطرناک است.
پس بنابراین اعتقاد من این است که ما میتوانیم از خیلی از روش های موجود در دنیا که برای بشر طراحی شده است در جامعه خودمان استفاده بکنیم ارتقای رشد آگاهی بدهیم، انتقال بهره وری بدهیم، اشکالات جامعه را برطرف بکنیم، هدف عالی را داشته باشیم.طبیعتاً در زمان خودش انتخاب ها، انتخاب های دقیقتری خواهد بود. یا در مورد کالا ظاهرگرایی و فرمالیسم را کنار میگذاریم؛ یک مقدار کالا را بخوانیم جدیداً یک مقدار تاریخ انقضاء را میخوانند، چقدر اطلاعات آن را میخوانیم؟ و چقدر راجع به کالا اطلاعات به دست میآوریم؟
از فرمالیسم خارج میشویم از کارهای ساده شروع میشود تا همه موارد کسی که میخواهد شورای شهر برود، حداقل شما در سرنوشت شهر دخالت دارید، چه برنامه ای داری؟ چه فکری داری؟ چه ایده ای داری؟ وقتی ایدهای مشخص آمد و از کلی گویی خارج شدی؛ خط کش میآید وسط، بعد میتوانید مقایسه کنید چه کسی موفق بوده و چه کسی موفق نبوده است می بینید نفر قبلی تا 20 درصد پیش رفته بود و شما 30 درصد و 10 درصد جلوتر هستید، انتظار کاریکباره صد در صد کامل از کسی نداشته باشیم چون مقدور نیست.
نکته آخر را بگویم؛ وقتی که شما میخواهید مدیریت برداشت کنید؛ دو وسیله خیلی مهم است؛ یکی رسانه است که خیلی در این زمینه خیلی تاثیر دارد و یکی هم سینما. رسانه اطلاعات را انتقال میدهد و سینما با خیال مردم کار میکند، خیال خیلی اهمیت دارد چون بسیاری از انگیزه های ما برای پیشرفت و حتی یاس براساس خیال ماست؛ یعنی براساس برداشت از واقعیت است، به گفته مولانا «بر خیالی صلحشان و جنگشان» مردم با یک خیال صلح میکنند با یک خیال جنگ میکنند. سینما با خیال شما کار دارد و همذات پنداری ایجاد میکند، پول میدهید میروید سینما و احساس تحمیلی بودن نمیکنید.پس در مدیریت برداشت این دو خیلی مهم اند . من دو کتاب در این زمینه نوشتم «یکی رسانه و مدیریت برداشت ذهنی» و یکی هم «سینما و مدیریت تصاویر ذهنی» یعنی سینما چطور تصاویر ذهنی را ایجاد میکند و در عین حال در مورد رسانه ها همینطور که رسانه چگونه میتواند تاثیرگذاری بکند؟ درآنجا بحث های فریب، خودفریبی، کاشت و مباحث دیگر را به صورت مقدماتی بیان کرده ام؛گام نخست است؛کتابی هم تمام شده بنام «مهندسی ذهن» که امیدوارم بزودی منتشر شود.
*این گفتگو در سال 95 با نشریه یاد آفرین به انجام رسیده است.